روزگاری خواهد رسید… همچنان که در آغوش دیگری خفته ای به یاد من ستاره ها را خواهی شمرد تا آرام شوی…

2

روزگاری خواهد رسید… همچنان که در آغوش دیگری خفته ای به یاد من ستاره ها را خواهی شمرد تا آرام شوی…

 یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی ...

اونی که زود میرنجه
زود میره، زود هم برمیگرده.
اما اونی که دیر میرنجه
دیر میره، اما دیگه برنمیگرده.

عشق

شب به نیمه نزدیک است و دل بی قرار تر از همیشه برای تو ، تسکینی برایش ندارم و نه مداوایی ! بد گونه تشنه عطر نفسه های توست ، دلم می خواهد اگر حتی جرعه ای هم نفس می کشم در پیشگاه نفسهای عطرانی تو باشد ، می خواهم اگر نفسی پایین و بالا می رود در نوازش دستها و در پناه شانه های تو باشد . نمی دانم چه عادتیست که هر روز چشمهایم شوق دیدارت را دارد و آن سان که نظری بر تو ندارد ، نظر به غیر نمی اندازد.

آری از عشق پیشتر شنیده بودم اما جنون نه از این بیشتر . وقتی به رختخواب می روم ساعتها با اندیشه تو با چشمهایی بسته و در تاریکی با خود لحظاتی را می سازم که در کنار تو و در حضور پر از شوق تو دست در دستانت در کشور عشق پا گذاشته و قدم زنان به سوی معبد راز و نیاز عشقبازان می رویم، در معبد عشق بازان خدای نیز از انسانهای که عشق بی آلایش و پر از صداقت دارند معصیت و ناپاکی را دور می کند.

نمی دانم هیچ از پریان رویایی برایت سخن گفته ام یا نه ! در خلوت خود روزی نشسته بودم که دیدم پریان کلام با یکدیگر دارند و از عشق سخن می گویند از عشقهایی که به عشقهای ابدی یاد می کردند ، در نظر آنان عشقهایی پر از صداقت و قداصت و لیاقت عشقهای ابدی و از هم نشکستی بودند ، با خود بسیار اندیشیدم و دیدم عشق ما هم ابدیست ، آخر ما هم صداقت ، هم قداصت و هم لیاقت عشق را داریم .

مزرعه

مترسک ناز می کند
کلاغ ها فریاد می زنند
و من سکوت می کنم....
این مزرعه ی زندگی من است
خشک و بی نشان