-
چرا
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 14:28
چرا ادمها نمیدونن بعضی وقتا خداحافــــــــــــــــظ یعنی........... نزار برم یــــــــــــعنی....برم گردون یــــــــــــعنی..........سفت بغــــــــلم کن سرمو بچسپون به سینــــــــــــــه ت و بگو خداحافظ و زهر مار بیخود کردی میگی خداحافـــــــــــــظ مگه میزارم بــــــــــــــری؟؟؟؟ مگه دست خــــــــــــودته؟؟؟؟؟
-
دلتنـــگــــــی
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 14:26
در زندگی برای هر آدمی ! از یک روز... از یک* جا. . . از یک نفر. . . به بعد دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست! نه روزها. . . نه رنگ*ها. . . نه خیابان*ها ! همه چیـــــــــز می شود دلتنـــگــــــی
-
4u (8
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 22:11
-
:((
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 21:54
من دیـــوانه ی آن لـــحظه ای هستــم که تو دلتنگم شوی... و محکم در آغوشم بگیــری ... و شیطنت وار ببوسیم ... و من نگذارم... عشق من ... ... بوسه با لـــجبازی، بیشتر می چسبـــد!!!
-
می خواهمت
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 21:45
چه حماقتی که می رانی ام و باز احمقانه می خواهمت ... چه غرور بی غیرتی دارم من
-
4u (7
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 21:57
-
4u (6
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1391 17:56
-
لحظه قشنگ...:*
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 18:39
لحظه قشنگیه وقتی اونی که عاشقشی از پشت بغلت میکنه... دستاشو حلقه میکنه دورتو.. نفسای گرمش میخوره به گردنت و آروم زیره گوشت زمزمه می کنه : " دوستت دارم
-
راست میگویم...
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 16:19
من ستارهام را یافتم من خوبی را یافتم به خوبی رسیدم و شکوفه کردم. تو خوبی و این همهی اعترافهاست. تو لبخند زدی و من برخاستم. دلم میخواهد خوب تر باشم دلم میخواهد تو باشم و برای همین راست میگویم نگاه کن: با من بمان
-
4u (5
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1391 22:58
-
4u (4
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 01:08
-
4u (3
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1391 01:15
-
دعا
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 21:56
دست های کوچکش به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد التماس می کند : آقا آقا "دعا" می خری؟ و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند و برای فرج آقا "دعا" می کند....
-
جنگل مرگ
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 20:56
-
4u (2
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 20:53
-
4u (1
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 18:17
-
خسته
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 18:01
دوباره سیب بچین حوا من خسته ام بگذار از اینجا هم بیرونمان کنند
-
آدم هـا که عوض می شونـد
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 18:00
آدم هـا که عوض می شونـد از "سلام" و "شب بخیـر" گفتن شـان می شـود فهمیـد از بـوسه هـا و نـگاه هـا از گودال هـای ِ عمیقـی که بیـن تـو و خودشـان می کنند و تویش را پر از دلیـل می کنند ... و بعضـی هـا را بی خیـالش می شونـد یک گودال هم ، تـوی دلتـو می کنند که این یکـی را ، خـودت بایـد پر کنی
-
ستاره
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 17:57
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست. چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی! که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی و خاموش و بی صدا به شادی...
-
10
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 17:39
این روزها حتی اگر خون هم گریه کنی عمق همدردی دیگران با تو یک کلمه است : "آخی" !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 22:45
روزگاری خواهد رسید… همچنان که در آغوش دیگری خفته ای به یاد من ستاره ها را خواهی شمرد تا آرام شوی…
-
2
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 22:45
روزگاری خواهد رسید… همچنان که در آغوش دیگری خفته ای به یاد من ستاره ها را خواهی شمرد تا آرام شوی…
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 22:23
یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی ... اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. اما اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده.
-
عشق
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 22:13
شب به نیمه نزدیک است و دل بی قرار تر از همیشه برای تو ، تسکینی برایش ندارم و نه مداوایی ! بد گونه تشنه عطر نفسه های توست ، دلم می خواهد اگر حتی جرعه ای هم نفس می کشم در پیشگاه نفسهای عطرانی تو باشد ، می خواهم اگر نفسی پایین و بالا می رود در نوازش دستها و در پناه شانه های تو باشد . نمی دانم چه عادتیست که هر روز چشمهایم...
-
مزرعه
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 18:29
مترسک ناز می کند کلاغ ها فریاد می زنند و من سکوت می کنم.... این مزرعه ی زندگی من است خشک و بی نشان
-
مرهم
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 18:27
در حضور واژه های بی نفس صدای تیک تیک ساعت را گوش کن شاید مرهم درد ثانیه ها را پیدا کنی
-
اگه...
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 17:43
اگه مهتاب بشی به من بتابی منم رخت سیاهمو در میارم اگه بارون بشی نم نم بباری منم یادم میره که شوره زارم اگه آفتاب بشی تو ی اوج ابرا منم تو آتیشت پروانه میشم اگه عاشق بشی حتی دورغی میمونم با غمت هم خونه میشم می مونم تا نگی فکر سفر بود نگی مثل پرستو همسفر بود....
-
سیب کال
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 17:35
گفت: دلم برات تنگ شده بود. گفتم: من همینطور. - : دلم گرفت چرا حرف نمیزنی ؟ *:چی بگم ؟، اون زمانی که حرفی برای گفتن داشتم، به حرفام گوش ندادی. -: ولی من هنوزم با تو هستم و مال توام. *: معلومه که هستی، تو همیشه مال من می مونی. -: تو هنوز به من میگی پیله ؟ *: وقتی که این حرف رو بهت زدم خیلی اعصابم رو بهم ریخته بودی ! -:...
-
اسطوره
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 16:44
کسی هرگز به گلدانهای خشک قلب ما آبی نخواهد داد. کسی هرگز کنار کوچه های شهر ما نرگس نخواهد کاشت. کسی هرگز کبوترهای زیبا را به اوج آسمان دعوت نخواهد کرد. دل از افسانه ها پر کن . کسی پیدا نخواهد شد . مکن دل خوش به هر باریکه راه خالی مهجور دل از اسطوره ها پر کن . و بتهای حریم ذهن را با تیشه ی اندیشه ات بشکن . تو خود...